شعر را کوزه گری خواست که طرحش بزند
دور دور به دستان هنرمند خودش طرح بزند
خواست شعر را به دستش درون کوزه حرف بزند
حرف زد درون کوزه نه برون آن طرح زد
گلهای بنفشه و سنبلو آفتابگردان برونش چه زیبا مینگشت
کوزه گر غم خود را به کوزه چه زیبا میزد
انگار تمام ساعت همان طرح زدن
خواب کوزه زطرحش برون شعر زدن
دیدم که هنر طرح زدرون خود تنهایی گذاشت
کوزه بشکستو بماند تشنگی روح غزل
غزل از روح خود از جمله همی حرف میداشت
با دل غمزده گاهی صنوبر حرف میداشت
پیچکی روی کوزه زدو طرح زعالی میداشت
کاش کوزه گر غم شعر مرا هم میکاشت
شاعر-حسام الدین شفیعیان
نمیدانم کجای شعر من زخمی بود
چسب زخمی زقلم پیچید
پیچکی بر در دیوار زخود میپیچید
برگ دادو ززمین تا بر دیوار میرفت
بذر عشقی شدو تا در همو بر هم میرفت
در هم نگاشته بود پروازی پر پروانه دل پیچکو بر تابیدن
پیله زپرواز شدن در درون قفسیم قفسی تا دل این پیچک تابنده زپیچک
پیچک شعر ناقوس شدو شعر تابوت شدو شعر میجوشید
شعر ضربدر شدو شعر مثلث شدو شعر تقسیم شدو
شاعری خسته زآن درهم از خود پیچید
شاعر از متساوی زاضلاع مساوی میشد
این مساوات زخود بر میزان میشد
مرکز ختم زبالابرنده دو خط نصف میشد
نصف آن خط مثلث نبود دایره ای گم میشد
پرگار زنقطه چرخو فلک از چرخش شعر
شعر در وسط نقطه پرگار گم میشد
رادیکال بزن پرش میزان بزن دو دونده دونده
زبرگ ریزان سفسطه بود
که برگ میریزد یا دل شب سحر میریزد
مغناطیس جذبی شدو جاذبه دیگر گم میشد
جاذبه شعر شدو جذبه شعر گم میشد
افتادن خود در زمین افتادن خود بر نگاشتن میشد
خط بطلان حقایق زقلم گم میشد
حقایق زقلم نو میشد
نو زنویی زنویی دیگری نو میشد
شعر تبر بود درخت بود چه بود در شاعر تبری زد
ز خودش خود بلرزانیدن که بلرز از خط شعری که رسالت زآن گم میشد
کوچه بود یا بلوار یا تقاطع یا میدان میدان رزم نبرد یا تقاطع پیکان
خط پیکان زنبرد شوالیه هم گم میشد
مرکب از نو به سواران به سواران مرکب رزم در جوشش شعرم مارش
چه از فکر میشد میدان شهر شهر نشینی برج کجا بود قلم بود قلم برج ما
برج خط آزادیست خط آزادگی از آزادیست
این خط از نغمه عشق پر میشد
خط دلدادگی از خط قلم پر میشد
انگار نبردی بود با خود شکنی خود شکستیم که خود بر شکنی نو میشد
شعر نویی سرود مرد مهتاب نشین
تاب خوردو زمهتاب ستاره گم میشد
چه مزاری شده این خط سروده مزاری زقلم فانوس زشعرم خط از این نو میشد
باور کرد جیرجیرک صدای بلبل باور کرد مهتاب صدای ستاره صدای صدای خسته باور بود
که له در بند خود گم میشد خش خش برگ صدای مردی از دور آمد یک نفر داشت زکوچه زقلم گم میشد
توی این خط آهن قطاری سوت زد سوزن بان زخود کوک میزد
کوک زگریه شبی دل شبی تار میشد شب تاری که تاریکی از آن گم میشد
قطاری زشعری سوت سوت کشان ایستگاهی زندگی در بر ایستگاه تکامل بود
که میرفت زکجا زکجا شب روان در دل شب گم میشد
مرد راه آهن زندگی کجایست کجا توی این شعر یک نفر شعر میشد
شاعر از سوت کشیدن صدایی آمد جان مادرت نقطه بزار خط شعر گم میشد
شاعر-حسام الدین شفیعیان
قصه شب غزلی از صبح داشت
زان پس صبح طلوعی دگری را میداشت
زان زپس روز زنو از روزی
روزی از روز دگر از روزی
بود شهری در دل قصه دگر
قصه های زین پسو غصه دگر
ماه در آینه خورشید میشد
خورشید فلک را دور گردان میشد
زان زروزی زبعد از روزی
شبو شبهای دگر آمدو رفت
قصه آمدنو رفتن ما اینگونه
بر چرخ فلک قصه همی گردش نو
زین پسو پس زفردایو زفرداها دگر از روزگار
نقطه همی زسطر جمله همی سطر به سطر نو میشد
نو زپس روز دگر دیروز بود
ماضی از بعید خود حال میشد
قصه شب چو خوانا میشد
در پس روز دگر روز دگر سطر به سطر شعر میشد
شاعرانه در دل قصه تپید نوری نو
نور از قصه همی نو میشد
شعر از واژه دگر بارش بارانی شد
قصه در رنگین کمان شور میشد
شور خود واژه روشنایی از نور میشد
آخر نقطه سر خط چو شعر نو میشد
حسام الدین شفیعیان
سوت سوت سوت ایست ممتد شعر
شهر خواب از شعر شعر خواب از شهر
تکان تکان شعر را بتکان
بر روی واژه نقطه نقطه هست نکته
مغز بادامی که تلخی شعر دارد
شیرینی از کام شعر انگیز دارد
تابلوی سیاه زده از گوشه عکسی
عکس های خواب زده خواب زدگان زندگان
شعر تاریخچه کهن عصر مدرن
ابیات تازه از تراشه های نوک مدادی
مداد کیبوردی مداد غیر کاغذی
شعر روزنامه های دیروز
دیروز در پس امروز
فردا نگارنده از قصه های تابانی
شعری از جوشش نثر از پیچک جملات
فراسوی طاقچه از خاک شعر
درون شعر تکانی خفته
خفته از سرود سرود سرود
فاصله شعر نقطه دارد
چند شعر فاصله نجومی از سیاره آدمک ها
حسام الدین شفیعیان