/یک چند سطر نگفتن از گفتن ها/
تولد کلمه بود
کلمه ماقطار جمله گفتن بود
مترادف نگفتن از گفتن بود
شاید زندگی طعنه ای به آن از نگفتن بود
آنی که فردا نداند چه میشود شاید اصلان فردا از نیامدن گفتن بود
باز هم تولد کودکی دگر ،کلمه جستن از نام برای نام نگفتن بود
عصر یکشنبه یا دوشنبه چه فرق دارد وقتی هوا هم دلگیر نگفتن بود
حسام الدین شفیعیان
سرنوشت مسیر برایت چه گویم باز
غم انگیز ترین سروده گویم باز
غمبارترین قصیده هایم استخوان شکن
کمی مرحم زمین تلخ مبار بر پیکر نحیف من
من تاریخ غمهای زمینم برایم کمی ساز دلتنگی بزن
حسام الدین شفیعیان
/بازی سرنوشت/
بگذار سرنوشت بازی بدهد
با ما سر ناسزا گداری بدهد
این خط بلند پیشانی من غم بسته
با حرف تو از دل من خسته
بگذار پرنده ها پرواز بکنند
شاید زمستان قصه برگشته
حسام الدین شفیعیان
منو ماه و قصه شبو شب زده باز تنهائیم
دیوار شهر بلند ما چقد کوتاهیم
شبو خط شکستن به صبح باز ما را ببرد با خود بی من زخودی
من خود خود شکن از خود بیخود زدرون قفسی
باز تبر زفعلو زماضی بعید
ساختن فردا با مثنوی زندگی از شب شکنی تا خود صبح
قصه شب غزلی تا دل صبح
ما در بارگه مسیر طوفان افتیم
هم کشتیو هم ساربان ها سازیم
باز قصه تب طوفانی زده طوفان زشعرم دل دریایی زده
باز جمله زفعلم پیدا
حال اندر دل من غم شیدا
مرگ دروازه قاپیدن جسم
روح خسته زجسمی خسته
شب همه شب شکن سد بدلت
که به دریا بزنی در به دلت
اینجا هوا میل شنفتن دارد
قصه شب همی فعل نبردن دارد
با دل من همی تار شنفتن دارد
بذر اندیشه تو ریشه تو فکر خرد اندیشه تو
این سه بعد نه تنها صرف یک حرف در ورای آدمها هست اندیشیدن به تو
به تو اگر اندیشه شود تویی نمیماند تو نیستی من نیستی در اندیشه هستی
گذران کن زبعد خود برون آی زدانش هستی را
این هست مقیاس وسعت فکر دگر و دگران
برون زدریا کجای جهان موجی ندارد
هر کجا چراغی میزند بادی میزند
روشنی در بر روشنایی آری تا روشنی هست بادی میزند
حسام الدین شفیعیان