حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

دفتر خاک خورده

چراغ مطالعه روی میز خاک خورده

کاغذهای باطله از روزانه های تاب خورده

تاب بلند روی تپه ی  تاب انگیز

آدمک های نیمکره اینور شعرو آنور شعر

سوت دست هورا اشک غم های هیولایی

دودمان دود گرفته از شعر میشد

تاریخ روی میخک تنهایی

روی فرش شعر قرمز ایست بود

چند تکان محکم شعر بیداری

ناسروده ترین قصیده پائیز بود

جایی فراسوی سوسوی چراغ شهر فردایی

قصه تلخ قهوه ای ناخورده

کامو کام جرعه جرعه تاخورده

حسام الدین شفیعیان

شهر بادبادک ها

قصیده های بارانی

کلبه شنزار های ساحلی دریایی

میان قطعات زندگی تاب میخورد ماحصل فکرهای طوفانی

چند قصه ناسروده انگار فصل سرد خواب های پسا تاریخ از شعری تنیده در قالب دفتر ذهن

ما همه در دفتر زندگی رفته از کلمات شده ایم

مزرعه ای در بادهای قطب های تنهایی

نموداری از تکاپوی شهری

تکاپوی درون خواب های طولانی

شهر های تکیده بر برجک ها

ناودان شیروانی قصه طولانی فریاد های خاموش

چتر را باز کن آسمان مثال باد در بادبادک چتری برای پروازست

حسام الدین شفیعیان

/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/

/دار قالی چو شعرم ببافان از نو/

چه خالی گفتی
با چه حالی گفتی
از چه عالی گفتی
یا که فانی گفتی
با ستاره گفتی
یا که آسمانی گفتی
از بر بهر نگفتی چه عالی گفتی
گلفشانی گفتی
با نشانی گفتی
بند بند مرا دار قالی گفتی
دار کشیدی شعرم یا که من را زدی نقش چه عالی بافتی
از چه رو این شده زندگیم نکند شعر مرا با نخی بر دلت کوک زدی طرح عالی بافتی
شد شکر هم غزلم وای از این همه طرح زدنت
چه بگل آویختی
صنمو سرو گل سوسنو سنبل به زدن از شعر گل بر دل قالی بافتی
از اشک تو هم طرح شده در گل آن تو بگو چگونه چنین گل ز قالی کاشتی
یا که گل خود چو تو دارد از نقش بهانه تو خود شورو حالی ز قالی داشتی
حسام الدین شفیعیان

کجای قصه خوابیدی

باز کجای قصه ی خواب گرفته نور مهتاب هست

شبی شعری که میبرد غمهای زمین را

روی تقاطع فکر رسالت چگونه زیستن بود

و در بلوار اندیشه مردی تبر میزد درختان فکر را

شعری برایت گفته ام نامه رسان نیاورد

کجای واژه اشکم خنده دار بود برای شعرم شمعی روشن کن

حسام الدین شفیعیان

باران بهاری

باران که میبارد رنگین کمان درون نهفته از پیدا رخ مینماید

باران قصیده ای لا به لای پنهان در برون زابر آمدن

حالا میان این همه رنگین کمان قصه ای دوباره طلوع در بهاران

و شکوفه ها درون آن بال میگیرند و پروانه ها هم رقص ستاره های آسمان

ستاره برای گل و گل برای ستاره ها خورشید درون عمق لایه های درون گل کرده

شعری که میبرد تمام زخم های مرحم نشده از درون قافیه های ترک خورده

مردی که قاصدکی شد درون باران و پی طلوع چه بود

شکوه این مصرع یا تکان این جمله یا بین پلی برای خورشید

کمی بوته زار کمی گندمزار کمی قاصدک کمی قاصد از خبری درون قصه

حال برای کدامین وزن شعر شکسته مرحم شاعری خسته

سبزه زار دشت همه زمین همه طلوع همه

حسام الدین شفیعیان